سرزمین مادری

سرزمین مادری

خداوندا هزار حالم حقیر درگه پاکت
سرزمین مادری

سرزمین مادری

خداوندا هزار حالم حقیر درگه پاکت

نشان

نشانت را نمی یابم

لحظه   رفتنت  

خوب در خاطر دارم

گذشتن از من را 

و خامی کودکانه ام  را

نشانی را درست آمده ام  ، نیست اثری  از رد و بویی !

گوییا همین نزدیکی بود  همین دیروز

آمدنت را خوب بخاطر دارم  ، آن ظهر عزا  را

و بیهوده رفتنت 


زمان

گردش زمان در شریان چشم ها

غوطه خوردن اذهان در جوار مرزها

شادابی احساس ، بازیچه ابرها

تا انتها دشت است

و سخن رویش گام به گام برگ ها

نور ها و رنگ ها

شتاب عجیب حشره

صبوری مثال زدنی تاریخ

خیره

خیره مانده بر خویشتن

و ایامی فروردین سرشت

نیم شبانگاهیست پائیزی

دوباره تازیان تلخ سرما

گذران روزهای بی تکرار رویا

امیدمان امروز بود و عهدی ماندگار

خار در چشم ایام

بی دست محبتی که بازگرداند آب رفته را

سفرت به سلامت باد هُر^م  گرم تابستانم

هر کجای این آسمان که می خواهد باشد

در میان بیابانی بی انتها آواز بی هویتی سر خواهم داد